هیچ چیز بیشتر و بدتر از این...
مغز استخوان آدمو نمی سوزونه که...
اطرافیانت بهت بگن: اگه ...
دوستت داشت نمیرفت...!!!
تمام روزهای که سرگرمیت بودم.... زندگی ام بودی...
در همین حوالی هستند کسانی که تا دیروز می گفتند: بدون تو نفس هم نمی توانم بکشم....
اما امروز در آغوش دیگری نفس نفس می زنند......
بس شنیدم قصه ی دلواپسی
قصه ی عشق از زبان هر کسی
گفته اند از می حکایت ها بسی
حال بشنو از من این افسانه را
داستان این دل دیوانه را
چشم هایش بویی از نیرنگ داشت
دل دریغا سینه ای از سنگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت
گویی از با من نشستن ننگ داشت
عاشقم من قصد هیچ انکار نیست
لیک با عاشق نشستن عار نیست
کار او آتش زدن من سوختن
در دل شب چشم بر در دوختن
من خریدن ناز او نفروختن
باز آتش در دلم افروختن
سوختن در عشق را از بر شدیم
آتشی بودیم و خاکستر شدیم
از غم این عشق مردن باک نیست
خون دل هر لحظه خوردن باک نیست
آه می ترسم شبی رسوا شوم
بدتر از رسواییم تنها شوم
وای از این صد و آه از آن کمند
پیش رویم خنده پشتم پوزخند
بر چنین نا مهربانی دل مبند
دوستان گفتند و دل نشنید پند
خانه ای ویرانتر از ویرانه ام
من حقیقت نیستم افسانه ام
گر چه سوزد پر ولی پروانه ام
فاش می گویم که من دیوانه ام
تا به کی آخر چنین دیوانگی
پیلگی بهتر از این پروانگی
گفتمش آرام جانی ؟ گفت : نه
گفتمش شیرین زبانی ؟ گفت : نه
گفتمش نا مهربانی ؟ گفت : نه
می شود یه شب بمانی ؟ گفت : نه
دل شبی دور از خیالش سر نکرد
گفتمش افسوس او باور نکرد
خود نمی دانم خدایا چیستم !
یک نفر با من بگوید کیستم !
بس کشیدم آه از دل بردنش
آه اگر آهم بگیرد دامنش
با تمام بی کسی ها ساختم
وای بر من ساده بودم باختم
دل سپردن دست او دیوانگی ست
آه غیر از من کسی دیوانه نیست
گریه کردن تا سحر کار من ست
شاهد من چشم بیمار من ست
فکر می کردم که او یار من ست
نه فقط در فکر آزار من ست
نیتش از عشق تنها خواهش است
دوستت دارم دروغی فاحش است
یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت
بغض تلخی در گلویم کرد و رفت
مذهب او هر چه باداباد بود
خوش به حالش کین قدر آزاد بود
بی نیاز از مستی می شاد بود
چشم هایش مست مادر زاد بود
یک شبه از قوم سیرم کرد و رفت
من جوان بودم پیرم کرد و رفت ... !
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید
وبجاش یه زخم همیشگی رو قلبت بهت هدیه داد زل بزنی
وبجای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوزم دوسش داری...
چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش
همه ی جودت له شده ...
چقدرسخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی
جز سلام نتونی بهش بگی ...
چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه
اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری...
چقدر سخته گل ارزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزاربار تو خودت بشکنی
و اونوقت آروم زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک...
چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید
وبجاش یه زخم همیشگی رو قلبت بهت هدیه داد زل بزنی
وبجای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوزم دوسش داری...
چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش
همه ی جودت له شده ...
چقدرسخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزی
جز سلام نتونی بهش بگی ...
چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه
اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که هنوزم دوسش داری...
چقدر سخته گل ارزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزاربار تو خودت بشکنی
و اونوقت آروم زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک...
یه روز بهم گفت :میخوام با هات دوست بشم .
آخه من اینجا خیلی تنهام….
بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..
یه روز دیگه بهم گفت: میخوام تا ابد باهات بمونم آخه میدونی من اینجا خیلی
تنهام..
بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..
یه روز دیگه بهم گفت: میخوام برم یه جای دور?جایی که هیچ مزاحمی نباشه.
وقتی همه چیز حل شد تو هم بیا اونجا.آخه میدونی من اونجا خیلی تنهام…
بهش لبخند زدم و گفتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…..
یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم آخه میدونی من
اینجاخیلی تنهام…
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی
تنهام…..
یه روز تو نامه برام نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم آخه
میدونی من اینجا خیلی تنهام…
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم : آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی
تنهام…..
حالا اون دیگه تنها نیست و از این بابت خوشحالم.چیزی که بیشتر از این
خوشحالم میکنه اینه که هنوز نمیدونه من
تنهای تنهام…..
گریه شاید زبان ضعف باشد
شاید خیلی کودکانه
شاید بی غرور..
.
اما هر وقت گونه هایم خیس می شود ؛ می فهمم
...نه ضعیفـم !!!
...نه یک کودکـم !!!
بلکه پر از احساسم
بعضـــی ها بی نهایتند !
درست مثل تو عزیزم
گاهی وقتش نمیرسد!!
گاهی از صبر خسته می شوی!!
گاه منتظری که بیاید!!
گاهی دلت برای ... قدیمها تنگ میشود!!
گاهی رابطه ها شکل عوض میکنند!!
یا در گذشته!! یا در آینده!!
چه فرقی میکند؟!!!
بیچاره حالمان که مدام خراب دیروز و فردا میشود...
گـیــریــم کـه ســلام !
نــه آغــوشـتــــــــ را می خـــواهـــــم ...
نــه یـکـــــــ بـــوســـــــــه ...
نــه دیـگـــر بــودنـتــــــــــ را ...
هـمـیــن کـه بـیــایـــی از کـنـــارم رد شـــوی کـافـیـسـتـــــــــ !
مــــــرا بــه آرامــش مـیــرســـانـد ...
حـتـــی اصـطـکـاکـــــــــ ســـــــایــه هـایـمـــان !!!
بـه فـــرض کـه حــالـتـــــ را بـپـرســـم ؟!
ســراغــتـــــــ را بـگـیـــرم ...
بــودنـــتــــــــ را گــدایـــی کـنـــم ...
پـرستـشـتــــــــ را نـقـــاشـی کـنـــم و قـــابـش کـنـــم ...
شـعــرتــــــــ کـنــم و کـتــابــش کـنـــم !
چــه فـــرقـــی مـی کــنـــد ...
وقــتــی آن گـونــه هـسـتــی کـه نـبـــایــد بــاشــــی ...!!!
کـه آخــریـن ســربـازی کـه از جـنـگــــــ بـرمـی گردد ... پـســرش نـیـسـتــــــــ !!!
چــونـان پـیــرزنــی ...
غـمـگـیـنـــم !
یـک روز در مـن زاده شـدی ...
امـا هــزار سـال پیـرامـونــم خـواهـی زیـسـت
شــایـد تـا ابـــد !
خــوب مـن !
عـشــق مـا عــادت نـبـود ...
حــالا چگـونـه بـه ایـن اوقــات بی تـــو عــادت کـنـم ؟!؟
ســرم را بـالا مـی گـیـرم ...
بـغـضـم را فــرو مـی خـورم ...
و از لحظــه هـا سـرسـری میـگـذرم ...
بـغـضـم را فـرو مـی خـورم و بـه فــردا می انـدیـشـم
بـه فــردایـی کـه از آن مـا بـاشد !
خـوب مـن !
تـــو دلـتـنــگ نـبــاش ..
دلتـنــگـیـهــا سـهــم مـن ...
انـدوه و دغـدغـه سـهــم مـن ...
اجـبــار نـدیـدن و نشنـیــدن سـهــم مـن ...
امــا زیـستـن سـهــم تـــو بـاشــد !
خـوب مـن ! میـدانــی !
عـشــق مـا عــادت نـبــود ...
که بـه ایـن اوقــات بـی تـــو ...
بـتــوانـم که عــادت کـنـم ...!!!
خدا تنها معشوقي است كه عاشقاني دارد كه هيچ يك از بودن ديگري ناراضي نيست و هيچگاه يكي از آنها معشوقش را تنها براي خود نمي خواهد ...
خداوندا تو مي داني كه انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است؛ چه رنجي ميكشد آنكس كه انسان است و از احساس سر شار است.
خدايا! به من رفيقي بده كه با من گريه كند. دوستي كه با من بخندد را خودم پيدا خواهم كرد !